پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد از راه نظر مرغ دلم گشت هوا گیر این دیده نگه کن که بدام که در افتاد دردا که از ان اهوی مشکین سیه چشم چوننافه بسی خون دلمدرجگرافتاد از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد مژگان تو تا تیغ جهانگیر بر اورد بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد بس تجربه کردیم درین دیر مکافات با درد کشان هر که در افتاد بر افتاد گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد حافظ افتاد منبع
درباره این سایت