مفتون امینی زیور به خود مبند که زیبا ببینمت با دیگران مباش که تنها ببینمت در این بهار تازه که گلها شکفته اند لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت یک جام نوش کردی ومشتاق دیدمت جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت منشین گران وجامه سبک ساز و رقص کن رقصی چنان که آفت دلها ببینمت بگذشت در فراق تو شبهای بی شمار هر شب در این امید که فردا ببینمت ای ایستاده در پس این پرده ی غبار نزدیکتر بیا که هویدا ببینمت نازم به بی نیازی ات ای شوخ سنگدل هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت منت پذیر قهر و
شعر روسپی از رسول مقصودی تقدیم دوستان گلی که درخواست کرده اند روسپي در دل تيرگي نيمه شبان ايستادست زني زير چراغ مگرش بخت سیه يار شود تا ازو گيرد يك مرد سراغ سايه اش پهن شده بر لب جوي گوئيا نقش زمينگيري اوست بر سرش خاطرۀ عهد شباب در دلش واهمۀ پيري اوست مي كند ياد شبي را كه به جشن پابپاي پسري مي رقصيد معني زندگي و هستي را همه در پيكرۀ او مي ديد دل بدو بست به اميد وفا شد هواخواه رخ چون ماهش وين ندانست كه با تيشۀ عشق مي كند چاه بلا در راهش عاقبت لكۀ بدنامي و
بهاریه فرخی سیستانی ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید / کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید / تو ی صبر کن چندان، که قمری بر چنار آید چو اندر باغ بلبل،‌ به دیدار بهار آید / تو را مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید / چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید بدین شایستگی جشنی، بدین بایستگی روزی مــلک را در جهـــان هــر روز جشنی باد و نوروزی کنون در زیر هر گلبن، قِنینه در
بيا برگرديم! ارفع کرمانی جاده يك دست نشيب است بيا بر گرديم بوي اين خاك قريب است بيا برگرديم بي خود از گوشة اين بام بر آن بام مپر مي رسد آنچه نصيب است بيا بر گرديم بر قرقخانة معشوق علم كس نزند پشت عيسي به صليب است بيا بر گرديم ساربان گر چه به بي راهه برد قافله را دست كم ناقه نجيب است بيا بر گرديم حرف واعظ همه زيباست وليكن حرف است بن اين وعظ فريب است بيا بر گرديم زير گلدسته نديديم به جز ساية سرد بيرق عشق لهيب است بيا بر گرديم سر و ته كردن ارفع چه تعجب دارد؟
زندگی فروغ نازنین آه اي زندگي منم كه هنوز با همه پوچي از تو لبريزم نه به فكرم كه رشته پاره كنم نه بر آنم كه از تو بگريزم همه ذرات جسم خاكي من از تو اي شعر گرم در سوزند آسمانهاي صاف را مانند كه لبالب ز باده ي روزند با هزاران جوانه ميخواند بوته نسترن سرود ترا هر نسيمي كه مي وزد در باغ مي رساند به او درود ترا من ترا در تو جستجو كردم نه در آن خوابهاي رويايي در دور دست تو را سخت كاويدم پر شدم پر شدم ز زيبايي پر شدم از ترانه هاي سياه پر شدم از ترانه هاي سپيد از
غزلی ناب از وحشی بافقی. مستغنی است از همه عالم گدای عشق ما و گدایی در دولتسرای عشق عشق و اساس عشق نهادند بر دوام یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق آنها که نام آب بقا وضع کرده‌اند گفتند نکته‌ای ز دوام و بقای عشق گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق پروانه محو کرد در آتش وجود خویش یعنی که اتحاد بود انتهای عشق اینرا کشد به وادی و آنرا برد به کوه زینها بسی‌ست تا چه بود اقتضای عشق وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار یک گام بیش نیست ولیکن به
خواجوی کرمانی بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را اگر زین پیش جان می پروریدم کنون بدرود خواهم کرد جان را بدار ای ساربان محمل که از دور ببینم آن مه نامهربان را دمی بر چشمه‌ی چشمم فرود آی کنون فرصت شمار آب روان را گر آن جان جهان را باز بینم فدای او کنم جان و جهان را چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم نهم پی بر پی آن ابرو کمان را شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه بشکر خنده بگشاید دهان را چو
فروغی بسطامی ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا تا سحر پیمانه پر کردی و کم دادی مرا تا شراب آلوده لعلت گفت حرفی از کباب رخصتی بر صید مرغان حرم دادی مرا شام اگر قوت روانم دادی از خون جگر صبح یاقوت روان از جام جم دادی مرا دوش گفتی ماجرای وصل و هجرانت به من هم امید لطف و هم بیم ستم دادی مرا در محبت یک نفس آسایشم حاصل نشد کز پس هر عافیت چندین الم دادی مرا من که در عهدت سر مویی نورزیدم خلاف مو به مو، ناحق به گیسویت قسم دادی مرا من نمی‌دانم که در چشم خمارینت چه
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی . من این طریق محبت ز دست نگذارم . سعدی من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست نه احتمال نشستن نه پای رفتارم کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست . سفر کنید رفیقان که من گرفتارم نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما نمی‌کند که من از ضعف ناپدیدارم اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی من این طریق محبت ز دست نگذارم مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل درست شد به حقیقت که نقش دیوارم در آن
پژمان بختیاری دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود من بودم و او بود آنگه که چمن بود پر از نغمه بلبل من بودم و آن گل آن گل که سراپا همه رنگ و همه بو بود من بودم و او بود چشمان من از اشک سعادت شده لبریز وان گلبن نو خیز چون شاخ گل افتاده به پیرامن جو بود من بودم و او بود می خورد به صد ناز و بصد ناز میم داد

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیک ناز,اخبار,عکس,بازیگران,آرایش و زیبایی,مدل,عاشقانه,خنده دار دستگاه تصفیه آب test دلنوشته و شعر وبلاگ تخصصی موبایل و کامپیوتر کانال دهم انسانی ، کانال دهمی ها ، کانال کلاس دهم انسانی ، کانال پایه دهم انسانی