مولانا من مست و تو ديوانه ما را که برد خانه , صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پيمانه در شهر يکی کس را هشيار نمی بينم , هر يک بدتر از ديگر شوريده و ديوانه هر گوشه يکی مستی دستی زده بر دستی , وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری يا من , ای پيش تو چو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد , در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ ميشد و مژ ميشد , وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفيقی کن با من که منت گفتم ,خانه ,ديوانه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله مد و پوشاک آقایان رمان ماکانی نفسـ HELLO DOWNLOAD وب سایت مداحان کشور کانون فایل ایران هات فارکس برترین قالب ها khabar news زناشویی